عجل لولیک

  • خانه 

سخنرانی خاخام یهودی حتما ببینید

25 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک


 نظر دهید »

سخنرانی خاخام یهودی حتما ببینید

25 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک


 نظر دهید »

یاری مظلوم

24 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک

 نظر دهید »

دستنوشته قبل شهادت

21 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک

 نظر دهید »

حمایت از قتل عام دختران شیعی افغان

21 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک

 نظر دهید »

سخنرانی رهبری درمعرفی شخصیت امام علی( علیه السلام) در۱۹ رمضان

13 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک


 

 نظر دهید »

اذان جانسوز صبح ۱۹ رمضان ۱۴۰۰

12 اردیبهشت 1400 توسط اللهم عجل الولیک


 نظر دهید »

زائران اربعين حسيني براي هميشه زئر پرچم امام حسين باشيد

20 مهر 1398 توسط اللهم عجل الولیک

 نظر دهید »

رمضان وتحول روحی انسان

17 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک

 

 

رمضان يك تحولِ، تحولي از خويش به او، از منيّت به آدميت، از بي‌قيدي به مسئوليت، مسئوليت انسان شدن، خدايي شدن، آسماني شدن، پيدا كردن گمشده‌هاي درون، گمشده‌هايي كه اگر بشناسيمشون و پيداشون كنيم واژه ی اشرف مخلوقات را درك كرديم و فهميديم.


به مرحمت خدا در روزها و شبهاي رمضان، وزنه هاي سر بي معصيت و دنياخواهي كه زمين گيرمان كرده و حس پرواز در ملكوت خدا را از ما گرفته باز ميشه، ولي مشكل اينجاست كه بعضي از ما پرواز كردن را فراموش كرده‌ايم، ولي نبايد نا اميد بود، چون خودش گفته هر كه هستي و هرچه هستي منم كه از مادر بهت نزديكترم و مادر هرچه هم كه فرزندش اذيتش كنه محبتش نسبت بهش كم نميشه…


وقتي در ازل به نداي « أَلَسْتَ »، « قَالُواْ بَلَى» گفتيم و قبول كرديم پا در اين دنياي خاكي بگذاريم شايد فكرش را هم نمي‌كرديم كه راه را گم كنيم و سرگردان دنيا شويم، ولي خداي رحمان رمضان را به ما داد و از سرگرداني و پريشاني رهايي‌مان بخشيد.

و خدايا:
« لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ »
بارالها، دل هاي ما را به باطل ميل مده پس از آنكه به حق هدايت فرمودي، و به ما از لطف خويش اجر كامل عطا فرما كه همانا تويي  بخشنده ی بي عوض و منت…

 نظر دهید »

مزده که رمضان درراه است

15 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک


ماه برکت زِ آسمان می آید

صوت خوش قرآن و اذان می آید

تبریک به مؤمنینِ عاشق پیشه

تبریک،بهار رمضان می آید

هر زمان افطار خود با آب که وا می کنم
دیده هایم را فقط از اشک دریا می کنم


علت بیچاره گی ام را خودم فهمیده ام
کم سحرها با خدای خویش نجوا می کنم

 

آن قدر بیچاره هستم می نشینم روز و شب
در گناه افتادن خود را تماشا می کنم

 

جای این که مایۀ آرامش آقا شوم
با معاصی خون به قلب زار آقا می کنم

 

 نظر دهید »

تبریک روز معلم

14 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک

          

 

از یک کلام جانفزا، صد مرده احیا می کنی
هنگام تعلیم سخن، کار مسیحا می کنی

 

هر دم که می گویی سخن، جان می دهی ما را به تن     
 در جان دمیدن در بدن، اعجاز عیسا می کنی

 

با دانش خود هر زمان، بخشی حیات جاودان
خضری و آب زندگی، در ساغر ما می کنی

 

دستت چو از گچ شد سپید، آید ید بیضا پدید
   یعنی به هنگام عمل، اعجاز موسا می کنی

 

نوحی و با کشتی خود، ما را به ساحل می بری
چون نا خدایی، با خدا، رو سوی دریا می کنی

 

موسی یدی، عیسی دمی، فرزند پاک آدمی
در کار، آدم پروری، پیغمبری ها می کنی

 

احمد معلم بوده است، خود این سخن فرموده است        
با پیروی از نقش او، نقش خود ایفا می کنی

 

شغل تو، شغل انبیا، گفت تو، گفتار خدا
( اقرا به اسم ) گویی و درس خود انشا می کنی
     

نادان از جان مرده را ، و آن کوردل افسرده را

با معجز خود هر دو را، دانا و بینا می کنی

 

با مهر و با لطف و صفا، دل را تسلی می دهی
با دانش و دین وهنر، جان را مصفا می کنی

 

بس قوه ها آید به فعل، از قدرت گفتار تو،
هر غنچه نشکفته را، چون گل شکوفا می کنی

 

انسان انسان پروری، گر در حقیقت بنگری
در نقش شاگردان خود، خود را تماشا می کنی 

 

تنها نه با علم وعمل، اندیشه ها می پروری

   از عشق در دل های ما، صد شور بر پا می کنی

 

در پرتو خود ساختی ، از ذره ها خورشیدها
 هر روز خورشید دیگر، تقدیم دنیا می کنی

 

هرگز نداری غیر حق، از حق تمنای دگر
  گر غیر حق باشد یقین، ترک تمنا می کنی

 نظر دهید »

خلیج همیشه فارسمان

10 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک

تحریف نام خلیج فارس

استعمار گر پیر پس از ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکتهای انگلیسی و قطع روابط ایران و انگلیس ابتدا نماینده سیاسی انگلیسی مقیم بحرین از سال ۱۳۲۹ (۱۹۵۰ م.) عبارت ساحل عربی را برای منطقهٔ جغرافیایی بخش جنوبی خلیج فارس که متعلق به عرب‌های تحت‌الحمایه انگلیس بود مرسوم ساخت و سپس به مرور کلمه خلیج عربی را جایگزین آن ساخت و سپس این نام را به کل خلیج فارس تعمیم داد.اما هرگز موفق نشد.

 

 

 

این در حالی است که تا اوایل دهه ۱۹۶۰ درباره نام خلیج فارس هیچ گونه بحث و جدلی در میان نبوده است و در تمام منابع اروپایی و آسیایی و امریکایی، دانشنامه‌ها و نقشه های جغرافیایی این کشورها نام از خلیج فارس درتمام زبان ها به همین نام یاد شده است. 

 

اصطلاح «خلیج ع رب ی» برای نخستین بار در دوره تحت قیمومت شیخ نشین‌های خلیج فارس توسط کارگزاران انگلیس و بطور ویژه از طرف یکی از نمایندگان سیاسی انگلیس مقیم در خلیج فارس به نام رودریک اوون در کتابی به نام حبابهای طلایی در خلیج ع رب ی در سال ۱۹۵۸ نوشت که «من در تمام کتب و نقشه‌های جغرافیایی نامی غیر از خلیج فارس ندیده بودم ولی در چند سال اقامت در سواحل خلیج فارس(بحرین) متوجه شدم که ساکنان ساحل عرب هستند پس باید این خلیج را ع رب ی بنامیم».

 

همچنین در سال‌های اخیر کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و در صدر آنها کشور عربستان به همراه اربابان غربی شان سعی و تلاش فراوانی در تحریف نام خلیج فارس داشته‌اند تا از این تغییر نام اعتباری برای خود بیافرینند و این آبراه استراتژیک جهان را به نام خود درآورند؛ البته اعراب حاشیه خلیج فارس در پیمودن این مسیر تنها نبودند و برای مثال یک مورد دیگر تحریف نام خلیج فاس در سال 1383 توسط اطلس مشهور جهانی به نام نشنال جغرافی بود.

 

پس از تحریف نام خلیج فارس در  اطلس نشنال جغرافی که بعد از دو قرن کاربرد نام خلیج فارس برای اولین در نسخه جدید در آبان سال 1383 نام جدیدی را در کنار نام بین المللی خلیج فارس قرار داد خشم و اعتراض عمومی در میان فعالان اجتماعی و فرهنگی داخل و خارج نسبت به این تحریف غیرعلمی صورت گرفت و پس از ارسال هزاران ایمیل و نامه اعتراضی و یک طومار اینترنتی با بیش از 120 هزار امضا به موسسه مذکور، مدیر موسسه مشهور آمریکایی ضمن عذرخواهی از ملت ایران، قول داد اشتباه خود را جبران کند. این پیروزی نشان داد که با اتحاد می توان کارهای بزرگ کرد و از تخریب و جعل هویت یک ملت بزرگ جلوگیری کرد.

 نظر دهید »

به کدامین گناه؟؟؟؟؟؟؟

10 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک

آقا جان ……………کجایی؟

شیعیانت رابی گناه می کشند.

بهِ ایّ ذنّبٍ قّتلت……..

 

 نظر دهید »

زشتی یا زیبایی درون انسان

08 اردیبهشت 1398 توسط اللهم عجل الولیک

 اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ . ﺩﻭﻣﯽﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ .

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ …! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ،

ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ،ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ،

ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼﺭﯾﺨﺖ.

ﺭﻭ ﺑﻪﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ،

ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ، ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﻟﯿﻮﺍﻥﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ :

ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ،

ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ .ﺣﯿﻒ ﮎ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻣﺎ ﺩﯾﺮ شناخته ﻣﯿﺸﻪ …

 نظر دهید »

تولد پدرنورمهدي صاحب الزمان(عج)

25 آذر 1397 توسط اللهم عجل الولیک

شیعیان مژده كه از پرده برون یار آمد

عسكرى پورنقى مظهر دادار آمد

گشت از كان كرم گوهر پاكى ظاهر

ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد

 نظر دهید »

شیطان خودش می داند که تکبرش او رابه اینجا رسانید

13 آذر 1397 توسط اللهم عجل الولیک

 

در شب هفدهم ماه مبارک رمضان که پیغمبر صلى الله علیه و آله به معراج تشریف برد و همه جا را دید و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب ، شیطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض کرد: یا رسول الله ! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم طرف چپ ((بیت المعمور)) منبرى بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده آیا شناختى آن منبر را و متوجه شدید که از کیست ؟

آن حضرت فرمودند: خیر؛ آن منبر از کیست ؟

شیطان عرض کرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم ! بالاى آن مى نشستم و ملائکه پاى منبر من حاضر مى شدند، از براى آنها راه بندگى حضرت منان را مى گفتم . ملائکه از عبادت و بندگى من تعجب مى کردند! هر وقت که تسبیح از دستم مى افتاد، چندین هزار ملک بر مى خاستند، تسبیح را مى بوسیدند و به دست من مى دادند. اعتقاد من این بود که خداوند از من بهتر چیزى را خلق نفرموده ؛ ولى یک بار دیدم امر به عکس شد و رانده درگاه او شدم . و الان کسى از من بدتر و ملعون تر در درگاه احدیت نیست . اى محمد صلى الله علیه و آله وسلم ! مبادا مغرور شوى و تکبر نمایى ، چون هیچ کس از کارهاى الهى آگاه نیست .

در ملاقات خود با حضرت یحیى عرض کرد: من جزو ملائکه بودم و چهار هزار سال سرم را از یک سجده بر نداشتم ؛ ولى عاقبتم این شد که از صفوف ملائکه بیرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گردیدم                                               

                                                                                       [داستانهایی از ابلیس صفحه ۴۰ به نقل از خزینه الجواهر ۶۴۶]

 نظر دهید »

زن زیباوخوش اخلاق همسرزشت وبداخلاق

11 آذر 1397 توسط اللهم عجل الولیک

 

 

 

 

قصه زن خوش اخلاق و باوفا و مرد بداخلاق و… (که البته امروزه خیلی کم پیدا میشه) اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان

گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد، ولی زن می خندید و تبسم می کرد و با او حرف می زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بد اخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بودف با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می خواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری داد و گفت: اصمعی دنیا می گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر، خواه در رفاه و آسایش، خواه در رنج و سختی. اصمعی، امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می بودم باز می گذشت. اصمعی، یک چیز نمی گذرد و آن آخرت است. اصمعی من یک روایت از پیامبر اکرم (ص) شنیدم و می خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: ایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر. اصمعی، من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر می کنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت می کنم که ایمانم کامل شود. + نوشته شده در دوشنبه ۱ آذر ۱۳۸۹ ساعت 7:52 توسط منوچهر دانای | نظراتقصه زن خوش اخلاق و باوفا و مرد بداخلاق و… (که البته امروزه خیلی کم پیدا میشه) اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد، ولی زن می خندید و تبسم می کرد و با او حرف می زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بد اخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بودف با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می خواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری داد و گفت: اصمعی دنیا می گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر، خواه در رفاه و آسایش، خواه در رنج و سختی. اصمعی، امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می بودم باز می گذشت. اصمعی، یک چیز نمی گذرد و آن آخرت است. اصمعی من یک روایت از پیامبر اکرم (ص) شنیدم و می خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: ایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر. اصمعی، من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر می کنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت می کنم که ایمانم کامل شود.  

 نظر دهید »

سبک زندگی

07 آذر 1397 توسط اللهم عجل الولیک

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

عجل لولیک

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • اخلاقی
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • تربیتی
  • تهذیب
  • سیاسی
  • سیاسی
  • لطیفه اخلاقی
  • مناسبت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس