از یک کلام جانفزا، صد مرده احیا می کنی
هنگام تعلیم سخن، کار مسیحا می کنی
هر دم که می گویی سخن، جان می دهی ما را به تن
در جان دمیدن در بدن، اعجاز عیسا می کنی
با دانش خود هر زمان، بخشی حیات جاودان
خضری و آب زندگی، در ساغر ما می کنی
دستت چو از گچ شد سپید، آید ید بیضا پدید
یعنی به هنگام عمل، اعجاز موسا می کنی
نوحی و با کشتی خود، ما را به ساحل می بری
چون نا خدایی، با خدا، رو سوی دریا می کنی
موسی یدی، عیسی دمی، فرزند پاک آدمی
در کار، آدم پروری، پیغمبری ها می کنی
احمد معلم بوده است، خود این سخن فرموده است
با پیروی از نقش او، نقش خود ایفا می کنی
شغل تو، شغل انبیا، گفت تو، گفتار خدا
( اقرا به اسم ) گویی و درس خود انشا می کنی
نادان از جان مرده را ، و آن کوردل افسرده را
با معجز خود هر دو را، دانا و بینا می کنی
با مهر و با لطف و صفا، دل را تسلی می دهی
با دانش و دین وهنر، جان را مصفا می کنی
بس قوه ها آید به فعل، از قدرت گفتار تو،
هر غنچه نشکفته را، چون گل شکوفا می کنی
انسان انسان پروری، گر در حقیقت بنگری
در نقش شاگردان خود، خود را تماشا می کنی
تنها نه با علم وعمل، اندیشه ها می پروری
از عشق در دل های ما، صد شور بر پا می کنی
در پرتو خود ساختی ، از ذره ها خورشیدها
هر روز خورشید دیگر، تقدیم دنیا می کنی
هرگز نداری غیر حق، از حق تمنای دگر
گر غیر حق باشد یقین، ترک تمنا می کنی